مقدمه
كسي كه هندسه نميداند از اين در داخل نشود،
كتيبة سر در روي آكادمي افلاطون
بيشتر مردم نميدانند كه در حدود يك سده و نيم پيش انقلابي در زمينة هندسه روي داد كه از لحاظ علمي به عمق انقلاب كوپرنيكي در نجوم، و از جنبة نتايج فسلفي به اهميت نگرة تكامل داروين بود. كاكستر[1]، هندسهدان كانادايي مينويسد: «تأثير كشف هندسة هذلولوي در تصوري كه از حقيقت و واقعيت داريم آنچنان عميق بوده است كه بدشواري ميتوانيم تصور كنيم كه امكان وجود هندسهاي غير از هندسة اقليدسي تا چه اندازه در سال 1820 تكان دهنده جلوه كرده است.» اما همة ما امورزه نام هندسة فضا – زمان نگرة نسبيت اينشتاين را شنيدهايم. «در واقع، هندستة پيوستار[2] فضا – زمان به حدي به هندسة تا اقليدسي وابسته است كه آگاهي از اين هندسهها شرط لازم براي درك كامل جهانشناسي نسبيت است.»
هندسة اقليدسي، همان هندسهاي كه شما در دبيرستان خواندهايد، هندسهاي است كه بيشتر براي تجسم جهان مادي به كار ميبريم. اين هندسه از كتابي به نام اصول[3] به دست ما رسيده كه توسط اقليدس، رياضيدان يوناني، در حدود 300 سال پيش از ميلاد مسيح نگاشته شده است. تصوري كه ما براساس اين هندسه از جهان مادي پيدا كردهايم تا حد زيادي به توسط آيزك نيوتن در اواخر سدة هفدهم ترسيم شده است.
هندسههايي كه اقليدسي نيستند از مطالعة عميقتر موضوع توازي در هندسة اقليدسي پيدا شدهاند. دو نيمخط موازي عمود بر پاره خط PQ را در نمودار زير در نظر بگيريد:
در هندسة اقليدسي فاصلة (عمودي) بين دو نيمخط هنگامي كه به سمت راست حركت ميكنيم همواره مساوي فاصلة P تا Q باقي ميماند؛ ولي در اوايل سدة نوزدهم دو هندسة ديگر پيشنهاد شد. يكي هندسة هذلولوي (از كلمة يوناني هيپربالئين به معني «افزايش يافتن») كه در آن فاصلة ميان نيمخطها افزايش مييابد، ديگري هندسة بيضوي[4] (از كلمة يوناني اليپن «كوتاه شدن») كه در آن اين فاصله رفته رفته كم ميشود و سرانجام نيمخطها همديگر را ميبرند. اين هندسههاي نااقليدسي بعدها به توسط ك.ف. گاوس و گ.ف.ب. ريمان در قالب هندسة كليتري بسط داده شدند (همين هندسة كليتر است كه در نگرة نسبيت عام اينشتاين مورد استفاده قرار گرفته است[5]).
در اين كتاب ما به هندسههاي هذلولوي و اقليدسي خواهيم پرداخت. هندسة هذلولوي تنها به تغيير يكي از اصول اقليدس نياز دارد، و ميتواند به همان آساني هندسة دبيرستاني فهيمده شود. از سوي ديگر، هندسة بيضوي شامل مفهوم توپولوژيك تازة «سوناپذيري» است، زيرا همة نقاط صفحة بيضوي كه بر روي يك خط نيستند در يك طرف آن خط قرار داردند. از اين هندسه نميشود به همان سهولت هندسة اقليدسي صبحت كرد، زيرا به بسط قبلي هندسة تصويري نياز دارد. بنابراين بحث در بارة هندسة بيضوي را در يك ضميمة كوتاهي انحام دادهام. (اشتباه نشود! منظو ما اين نيست كه ارزش هندسة بيضوي كمتر از ارزش هندسةهذلولوي است.) فهم هندسة ريماني مستلزم درك كامل محاسبات ديفرانسيل و انتگرال، و لذا بيرون از ظرفيت اين كتاب است (در ضميمه «ب» مختصري راجع به آن بحض شده است).
فصل اول با تاريخچة مختصري در باب هندسه در دوران قديم آغاز ميشود، و به بيان اهميت بسط روش بنداشتي[6] توسط يونانيان ادامه مييابد. همچنين پنج اصل موضوع اقليدس معرفي و به تلاش لژاندر براي اثبات اصل موضوع پنجم ختم ميشود. براي پيدا كردن نقص برهان لژاندر (و برهانهاي ديگر)، لازم است كه مباني هندسه دو باره دقيقاً مورد بررسي قرار گيرد. ولي، پيش از آنكه بتوانيم اساساً هندسهاي بنا كنيم، بايد به بعضي از اصول بنيادي منطق آگاهي داشته باشيم. اين اصول در فصل دوم به گونهاي غير رسمي دوباره بررسي شدهاند. در اين فصل عناصر مشكلة يك برهان دقيق را از نظر ميگذرانيم و بويژه به روش اثبات نامستقيم يا برهان خلف تكيه ميكنيم. فصل دوم به مفهوم بسيار مهم الگو[7] براي يك دستگاه بنداشت ختم ميشود، كه با الگوهاي متناهي از بنداشتهاي وقوع نقاط و خطوط در هندسه نشان داده شدهاند.
فصل سوم با بحثي از برخي نقايص در نحوة ارائة هندسه به توسط اقليدس آغاز شده، و اين نقايص با ارائه كامل بنداشتهاي داويد هيلبرت (با اندكي تغيير) و نتايج اولية آنها برطرف شدهاند. ممكن است هنگام اثبات نتايجي كه خودبخود بديهي به نظر ميرسند بيحوصله شويد. اما، هرگاه بخواهيد با اطمينان در فضاي نااقليدسي كشتي برانيد بايد به اين كار اساسي تن درهيد.
مطالعة نتايج بنداشتهاي هيلبرت، جز اصول نوازي، در فصل چهارم ادامه يافته است.
موضوع اين مطالعة هندسة نتاري ناميده شده است. بعضي از قضيههاي اقليدس (مثل قضية زاوية خارجي) را كه شما با آنها آشنايي داريد، با روشي غي از روشهايي كه به توسط اقليدس به كار رفتهاند اثبات خواهيم كرد. اين تغيير به علت شكافهاي منطقي موجود در استدلالاهاي اقليدس لازم بوده است؛ همچنين برخي قضايا را كه اقليدس نميتوانسته است بر آنها واقف باشد (مانند قضيةساكري – لژاندر) ثابت خواهيم كرد.
به اتكاي پايههاي محكمي كه در فصول مقدم بر فصل پنجم گذاشته شدهاند، آمادگي خواهيم داشت كه در فصل پنجم چند تلاش مهم را كه براي اثبات اصل توازي صورت گرفتهاند مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم (در تمرينات مجال خواهيد داشت كه نقايصي را در تلاشهاي ديگر پيدا كنيد). بر اثر اين مطالعات، شيوة تفكر اقليدسي شما چنان تكان ميخورد كه در فصل ششم ميتوانيم «دنيا شگرف تازه»اي را كشف كنيم، دنيايي را كه در آن مثلثها مجموع زواياي «نادرست» دارند، مستطيل وجود ندارد، خطوط موازي ممكن است واگرا و يا به طور مجانبي همگرا باشند. در ضمن اين كار داستان هيجانانگيز تاريخي اكتشاف تقريباً همزمان هندسة هذلولوي توسط گاوس، بويوئي و لوباچفسكي، در اوايل سدة نوزدهم، را ورق خواهيم زد.
اين هندسه با اينكه ناآشناست، به همان سازگاري هندسة اقليدسي است. اين نكته را در فصل هفتم هنگام بررسي سه الگوي اقليدسي كه در تجسم هندسة هذلولوي نيز ما را ياري ميكند اثبات خواهيم كرد. الگوهاي پوانكاره اين برتري را دارند كه در آنها زوايا به روش اقليدسي اندازه گرفته ميشوند؛ برتري الگوي بلترامي – كلاين در نمايش خطوط توس پارهخطهاي اقليدسي است. همچنين در فصل هفتم از مطالبي از هندسة اقليدسي بحث خواهيم كرد كه در كتابهاي دبيرستاني ذكري از آنها نشده است.
سرانجام،فصل هشتم به طريقي كلي برخي از استلزامهاي فلسفي هندسههاي نااقليدسي را دربر ميگيرد. عرضة مطالب تعمداً به گونهاي جدلي صورت گرفته است و منظور از مقالههاي انشايي برانگيختن خواننده و تشويق او به تفكر و مطالعة بيشتر است.
بسيار مهم است كه شما همة تمرينات را حل كنيد، زيرا كه نتايج تازه در ضمن تمرينات بسط داده شده و سپس در فصول بعدي مورد استفاده قرار گرفتهاند. با حل همة تمرينات، ممكن است شما هم به جايي برسيد كه از هندسه به اندازة من لذت ببريد.
هندسة اقليدس
اصل توازي… در دوران كهن حل نهايي مسئلهاي بود كه بايستي رياضيات يونان را زماني دراز پيش از اقليدس به خود مشغول داشته باشد.
هانس فرويد نتهال
منشأ هندسه
واژة «ژئومتري» از دو واژه يوناني؛ ژئو، به معني زمين، و متراين، به معني اندازهگيري آمده است؛ هندسه در اصل علم اندازهگيري زمين بوده است. هرودت، مورخ يوناني (سدة پنجم قبل از ميلاد)، پيدايش هندسه را به مساحان مصري نسبت ميدهد. ولي تمدنهاي كهن ديگر (بابلي، هندي، چيني) هم اطلاعات هندسي زياد داشتهاند.
هندسة پيشينيان در واقع گرداوري از روشهاي «قاعدة سرانگشتي» بود كه از راه آزمايش. بررسي شباهتها، حدسها و شهودهاي اتفافي، دست يافتن به آنها ميسر شده بود. خلاصه، هندسه موضوعي تجربي بود كه جوابهاي تقريبي آن معمولاً براي مقاصد عملي كافي بودند. بابليهاي 2000 تا 1600 سال پيش از ميلاد مسيح محيط دايره را 3 برابر قطرش ميگرفتند. يعني p را مساوي 3 اختيار ميكردند. اين همان مقداري است كه ويتروويوس[8] معمار رومي به آن داده بود و در نوشتههاي چيني همان مقدار پيدا شده است. حتي يهوديان باستاني اين مقدار را مقدس ميشمردند و ميپنداشتند كه كتاب مقدس آن ار تثبيت كرده است (كتاب اول پادشاهان، باب هفتم، آية بيست و سوم) و تلاش خاخام نهه ميا[9] براي تبديل p به 7/22 به نتيجه نرسيده بود. مصريان سال 1800 پيش از ميلاد، طبق پاپيروس رايند[10] مقداري تقريبي p را چنين ميگرفتهاند:
حدسهاي مصريان در پارهاي از موارد درست و در پارهاي ديگر نادرست بودند. يكي از كارهاي برجستة آنان پيدا كردن دستور صحيح براي حجم هرم ناقص مربع القاعده بوده است. از سوي ديگر، چنين ميپنداشتند كه دستوري كه براي مساحت مستطيل صحيح است براي هر چهار ضلعي نامشخص نيز ميتواند صحيح باشد. هندسة مصري به معني يوناني كلمه علم نبود، بلكه صرفاً انباني بود پر از قواعد محاسبه، بيهيچ موجبي يا توجيهي.
بابليان در حساب و جبر خيلي از مصريان پيشرفتهتر بودند. وانگهي، قضية فيثاغورس را – كه در هر مثلث قائم الزاويه مربع طول وتر مساوي با مجموع مربعات طولهاي دو ضلع ديگر است – خيلي پيش از آنكه فيثاغورس به دنيا بيايد ميدانستند. تحقيات اخير اتونويگه باوئر[12] تأثير جبر بابليان بر رياضيات يوناني را كه قبلاً نادانسته بود مكشوف ساخته است.
ولي يونانيان. و پيش از همه طالس ملطي،[13] اصرار ميورزيدند كه احكام هندسي بايد از راه استدلال قياسي ثابت شوند نه از راه آزمايش و خطا. طالس با محاسبات قسمتي درست و قسمتي نادرست كه از رياضيات بابلي و مصري در دست بود آشنايي داشت. وي ضمن كوشش براي تميز نتايج درست از نادرست، نخستين هندسة منطقي را بنياد نهاد. (طالس به سبب پيشگويي خورشيدگرفتگي سال 585 پيش از ميلاد نيز مشهور است). استخراج منظم قضايا از راه اثبات، از مشخصات رياضيات يوناني و كاملا تازه بوده است.
نظام بخشي و تابع اصول سازي كه با طالس آغاز شده بود، مدت دو سده توسط فيثاغورش و شاگردانش ادامه يافت. معاصران فيثاغورش در او به ديدة پيامبري ديني مينگريستند. او به ابديت روح و تناسخ معتقد بود. او از پيروان خود يك «جمعيت برادري» تشكيل داد كه آداب تهذيب و تزكيهاي خاص خود داشت، و پيرو عقايد گياهخواري و اشتراك اموال بود. تمايز فيثاغورسيان از ديگر گروههاي مذهبي در اين بود كه آنان اعتلاي روح و يگانگي با خدا را از راه مطالعة موسيقي و رياضي ميسر ميدانستند. در موسيقي، فيثاغورس نسبتهاي صحيح فواصل هارمونيك را حساب كرد. در رياضيات، خواص مرموز و شگفتانگيز اعداد را تعليم ميداد. كتاب هفتم اصول اقليدس كه كتابي در بارة نگرة اعداد است، در مكتب او آموخته ميشد.
زماني كه فيثاغورسيان طولهاي كنگ، نظير
پيريزي منظم هندسة مسطحه توسط مكتب فيثاغورش را بقراط رياضيدان (با طبيبي به همين نام خلط نشود) در حدود سال 400 پيش از ميلاد مسيح در كتاب اصول سروصورتي داد. با اينكه اين كتاب گم شده است، ميتوانيم با اطمينان خاطر بگوييم كه قسمت اعظم كتابهاي اول تا چهارم اصول اقليدس را، كه يك سده بعد منتشر شده، دربرداشته است. فيثاغورسيان هرگز قادر نبودند نگرة تناسبهايي را كه بر طولهاي كنگ نيز جاري باشد بسط دهند. اين كار بعداً توسط ائودوكسوس،[15] كه نگرهاش در كتاب پنجم اصول اقليدس گنجانيده شده است، انجام گرفت.
سدة چهارم پيش از ميلاد مسيح ناظر شكوفايي آكادمي علوم و فلسفة افلاطون (كه در حدود سال 387 پيش از ميلاد بنياد نهاده شد) بود. افلاطون در كتاب جمهوري مينويسد: «مطالعة رياضيات دستگاهي ذهني را توسعه ميدهد و به كار مياندازد كه ارزش آن از هزار چشم بيشتر است، زيرا كه درك حقيقت فقط از راه رياضي ميسر است». افلاطون ميآموخت كه جهان انديشه مهمتر از جهان مادي حواس است. زيرا كه اين جهان ساية جهان اولي است. جهان مادي غاري است ناروشن كه بر روي ديوارهاي آن تنها سايههاي جهان واقعي خارج را كه به نور خورشيد روشن شده است، ميبينيم. خطاهاي حواس بايد از راه تمركز فكر اصلاح شوند، كه خود اين تمركز از راه مطالعة رياضيات بهتر ميسر ميشود. روش سقراطي محاوره اصولا روش اثبات نامستقيم است، كه با آن نشان داده ميشود كه حكم زماني نادرست است كه به تناقضي منجر شود. افلاطون كراراً اثبات كنگ بودن طول قطر مربعي به اضلاع واحد را به عنوان مثالي براي يك روش اثبات نامستقيم (()برهان خلف، فصل دوم، صفحات 23-35) آورده است. نكته اينجاست كه اين كنگ بودن طول هرگز نميتوانسته از راه اندازهگيريهاي عيني، كه هميشه متضمن يك حاشية كوچك تجربي خطاست، كشف شود.
اقليدس شاگر مكتب افلاطون بود. در حدود 300 سال پيش از ميلاد روش قاطع هندسة يوناني و نگرة اعداد را در اصول سيزده جلديش منتشر كرد. با تنظيم اين شكاهار، اقليدس تجربه و كارهاي مهم پيشينيان خود در سدههاي جلوتر را گرد هم آورد: تجارب فيثاغورسيان را در كتابهاي اول تا چهارم و هفتم و نهم؛ نتايج كارهاي آركيتاس[16] را در كتاب هشتم؛ كارهاي ائودوكسوس را در كتابهاي پنجم، ششم، دوازدهم، و كارهاي تئه تتوس[17] را در كتابهاي دهم و سيزدهم. كتاب اقليدس چنان به طور كامل جانشين كوششهاي پيشين در شناسانيدن هندسه شد كه كمتر نشانهاي از آن كوششها به جا ماند. جاي تأسف است كه بازماندگان اقليدس قادر نبودند حق تأليف كتاب او را گردآوري كنند؛ چون نامبرده مؤلفي است كه اثرش بيش از هركسي در تاريخ بشريت خوانده شده است. روش او در هندسه متجاوز از دو هزار سال بر تعليم اين ماده مسلط بود. وانگهي، روش بنداشتي كه اقليدس به كاربرد الگويي است براي آنچه كه ما امروز «رياضيات محض[18]» ميناميم. «محض» به معني «انديشة محض» است: هيچ تجربة عيني براي تحقيق درستي احكام لازم نيست – تنها بايد مراقب استدلال در اثبات قضايا بود.
اصول اقليدس از اين حيث هم «محض» است كه متضمن هيچ كاربرد علمي نيست؛ البته، هندسة اقليدسي مورد استعمال بسيار در مسائل عملي مهندسي داشته است، ولي در اصول اشارهاي به آنها نشده است. در افسانه آمده است كه يكي از آموزندگان مبتدي هندسه از اقليدسي پرسيد: «از آموختن اين مطالب چه عايد من ميشود؟» اقليدس غلامش را خواند و گفت: «سكهاي به او بده، چون كه ميخواهد از آنچه كه فرا ميگيرد چيزي عايدش شود». اين گونه تلقي از كاربرد رياضيات در ميان بسياري از رياضيدانان محض تا به امروز متداول مانده است – آنها رياضيات را صرفاً براي خودش، و براي زيبايي و ظرفات ذاتيش فرا ميگيرند.
چنانكه بعداً خواهيم ديد، جاي شگفتي است كه رياضيات محض اغلب كاربردهايي پيدا ميكند كه خالق آن هرگز خوابش را هم نميديده است – دورنماي «غير عملي» رياضيات محض، در نهايت، براي اجتماع مفيد است. گذشته از آن، آن بخشهايي از رياضيات هم كه «كاربسته» نبودهاند براي اجتماع ارزش دارند، خواه به عنوان آثاري زيبا كه با هنر و موسيقي قابل مقايسهاند و خواه از لحاظ سهم بزرگي كه در بسط فهم و خودآگاهي انسان داشتهاند.[19]
روش بنداشتي[20]
رياضيدانان براي كشف قضايا ممكن است از راههاي آزمايش و خطا، محاسبة حالات ويژه، حدس در نتيجة الهام، و يا از هر راه ديگري استفاده كنند. روش بنداشتي روشي براي اثبات درستي نتايج است. براي برخي از نتايج مهم در رياضيات اساساً تنها دليلهاي ناقص داده شده بوده است (خواهيم ديد، كه حتي اقليدس هم در اين زمينه مقصر بوده است). ولي مهم نيست، زيرا كه دليل درست، عاقبت (اغلب بسيار دير) فراهم ميشود و جهان رياضي خشنود ميگردد.
بنابراين، دليلها به ما اطمينان ميدهند كه نتيجهها درست هستند. در بسياري از موارد اين استدلالها نتايج كليتري را عايد ميكنند. مثلا، مصريان و هنديان به تجربه دريافته بودند كه هرگاه اضلاع مثلثي 3 و 4 و 5 باشند، آن مثلث قائم الزاويه است. اما يونانيان ثابت كردند كه اگر اضلاع a و b وc از مثلثي چنان باشند كه
روش بنداشتي چيست؟ اگر بخواهم از راه استدلال محض شما را متقاعد سازم كه حكم 1S را بپذيريد، بايد بتوانم نشان دهم كه اين حكم چگونه به طور منطقي از حكم ديگر 2S، كه شما قبلاً آن را پذيرفتهايد، نتيجه ميشود. ولي اگر شما 2S را قبول نداشته باشيد، من بايد نشان دهم كه 2S چگونه به طور منطقي از يك حكم ديگر 3S نتيجه ميشود. ممكن است لازم شود اين عمل را چند بار تكرار كنم تا به حكمي برسم كه شما آن را ميپذيريد و احتياجي به اثبات آن نيست. حكم اخير نقش يك بنداشت (يا اصل موضوع) را ايفا ميكند. اگر نتوانم به حكمي برسم كه شما به عنوان مبناي استدلال من بپذيريد، دچار «تسلسل» خواهم شد، يعني بايد دليل پشت دليل بياورم بي آنكه پاياني داشته باشد.[21]
پس بايد دو شرط مسلم شوند تا درستي برهاني را بپذيريم:
شرط 1. پذيرفتن احكامي به نام «بنداشت» يا «اصل موضوع» كه به هيچ توجيه ديگري نياز نداشته باشند.
شرط 2. توافق بر اينكه كي و چگونه حكمي «به طور منطقي» از حكم ديگر نتيجه ميشود، يعني توافق در برخي از قواعد استدلال.
كار عظيم اقليدس اين بود كه چند اصل ساده، چند حكم كه بينياز به توجيهي پذيرفتني بودند دستچين كرد، و از آنها 465 گزاره نتيجه گرفت، كه بسياري از آنها پيچيده بودندو به طور شهودي بديهي نبودند و تمام اطلاعات زمان او را دربرداشتند. يك دليل بر زيبايي اصول اقليدس اين است كه اين همه را از آن اندك نتيجه گرفته است.
اصطلحات تعريف نشده (حدود اوليه)
در اينكه براي پذيرفتن درستي استدلالي چه لازم است بحث كرديم. اينك شرطي كه آن را مسلم ميشماريم:
شرط O. تفاهم متقابل در معني واژهها و نمادهايي كه در سخن به كار برده ميشوند.
تا وقتي كه اصطلاحاتي را كه به كار ميبريم براي هردوي ما آشناست و از آنها به نحوي سازگار استفاده ميكنيم در تفاهم متقابل مشكلي وجود ندارد. اگر من اصطلاح ناآشنايي را به كار ببرم شما حق داريد تعريف آ نرا از من بخواهيد. تعاريف را به دلخواه نميتوان داد؛ تعاريف تابع قواعد استدلاليبي هستند كه در شرط 2 به آنها اشاره كرديم (ولي آنها را مشخص نكرديم). مثلاً اگر زاوية قائمه را زاويه ْ90 تعريف كنم و زاوية ْ90 را زاوية قائمه تعريف كنم، آنگاه از قاعدة خلاف استدلال دوري عمل نمودن تخلف كردهام.
و نيز، هر اصطلاحي را كه به كار ميبريم نميتوانيم تعريف كنيم. براي اينكه اصطلاحي را تعريف كنيم بايد اصطلاحهاي ديگري را بكار بريم و براي تعريف اين اصطلاحها، بايد بازهم از اصطلاحهاي ديگري استفاده نماييم، و به همين قياس، اگر مجاز نباشيم برخي از اصطلاحات را تعريف نشده بپذيريم دچار دور يا تسلسل خواهيم شد.
اقليدس نهايت سعي خود را كرد كه همه اصطلاحات هندسي را تعريف كند. او «خط مستقيم» را چنين تعريف ميكند: «خطي كه به نحوي هموار بر نقاطي كه بر خود آن هستند قرار داشته باشد». اين تعريف، مفيد فايدهاي نيست زيرا كه برا فهميدن آن شما بايد قبلاً تصوري از خط داشته باشيد. پس بهتر است «خط» را به عنوان اصطلاحي تعريف نشده بپذيريم. همچنين اقليدس «نقطه» را «چيزي كه هيچ جزء ندارد» تعريف ميكند – كه باز جندان روشن نيست. پس «نقطه را هم به عنوان اصطلاحي تعريف نشده ميپذيريم. اينك پنج اصطلاح تعريف نشده كه مبنايي است براي تعريف همة اصطلاحات هندسي ديگر در هندسة مسطحة اقليدسي:
1. نقطه
2. خط
3. «قرارداد (دارند) بر» (مثلا در: دو نقطه فقط بر يك خط منحصر به فرد قرار دارند)
4. «ميان» (مثلاً در: نقطة C ميان نقاط A و B قرار دارد)
5. قابل انطباق[22]
براي هندسة فضايي ناگزريم اصطلاح هندسي تعريف نشدة ديگري يعني «صفحه» را بپذيريم و نسبت «قرار دارد بر» را تعميم دهيم تا قرار گرفتن نقاط و خطوط را بر صفحه ميسر سازيم. در اين كتاب (مگر اينكه خلاف آن ذكر شود) خود را به هندسه مسطحه يعني به يك صفحة تنها محدود ميكنيم و لذا صفحه را چنين تعريف ميكنيم: مجموعة نقاط و خطوطي است كه گفته ميشود همة آنها «بر آن قرار دارند».
عبارتهايي هستند كه اغلب با عبارت «قرار دارد بر روي…» مرادف هستند. به جاي اينكه بگوييم «نقطهP بر خطl قرار داد» گاهي ميگوييم «خطl از نقطة Pميگذرد» يا «Pبرl واقع است». اگر نقطه Pهم بر خطl و هم بر خطm واقع باشد، ميگوييم «l وm در نقطة Pمشتركاند» يا «l وm در نقطة Pمتقاطعاند» يا «l وm در نقطة Pمتلاقياند».
دومين اصطلاح تعريف نشده يعني «خط» را با «خط مستقيم» مرادف ميگيريم. صفت «مستقيم» كه تصرفي در نام «خط» ميكند گمراه كننده است. همچنين ما از «خطوط منحني» صحبت نميكنيم. با اينكه واژه «خط» تعريف نخواهد شد، بنداشتهاي هندسة ما كاربرد آن را محدود خواهد ساخت. مثلاً، يكي از بنداشتها ميگويد از هر دو نقطة مفروض تنها يك خط ميگذرد. بدين ترتيب خطوط lوm در شكل 1.1 نميتوانند معرف دو خط در هندسة ما باشند، زيرا كه هر دو بر نقاطP وQ ميگذرند. شما بايدl وm را «خم» بناميد نه «خط».
اصطلاحات رياضي ديگري هم وجود دارند كه ما ناگزيريم از آنها استفاده كنيم و چون تعريفي براي آنها قائل نميشويم، بايد آنها را به فهرست اصطلاحات تعريف نشده بيفزاييم. پيشتر به آنها نپرداختيم. به اين دليل كه آنها ماهيت خاص هندسي ندارند، بلكه چيزهايي هستند كه اقليدس آنها را «بنداشت علوم متعارفه» مينامد. معهذا چون ممكن است در بارة اين اصطلاحات دچار ابهامي بشويم، گفتن نكتهاي چند لازم است.
واژة «مجموعه» در همة رياضيات امروزي بنيادي است و اكنون در دبستانها هم به كار برده ميشود. بنابراين ترديدي نيست كه شما با كاربرد آن كاملاً آشنايي داريد. فكر كنيد مجموعه «انبوهي است از اشياء». دو مفهوم وابسته به آن هستند: يكي «تعلق داشتن به» يك مجموعه يا «بودن عضو يا عنصر» يك مجموعه است. مثل اين قرارداد كه ميگوييم همة نقاط و همة خطها به صفحه «تعلق دارند». اگر هر عضو يك مجموعة S عضوي از يك مجموعة T هم باشد، ميگوييم S در T «گنجيده است» و يا ««جزيي است از » T يا «زيرمجموعة» T است. مثلاً مجموعة تمام كودكان زير مجموعهاي است از تمام مردم.
در زبان مجموعهها دو مجموعة S و T را زماني مساوي يكديگر گوييم كه هر عضو S عضو T باشد و بعكس. مثلاً S يعني مجموعة همة مولفان اصول اقليدس (به جرأت ميتوانيم بگوييم) مساوي با مجموعهاي است كه تنها عضوش اقليدس است. پس در اين مورد «تساوي» به معني «هماني» است.
اقليدس واژة «مساوي» را در معني متفاوت ديگري هم به كار ميبرد. مثلاً در اين حكم: «در مثلث متساوي الساقين زاويههاي مجاور به قاعده مساوي هستند». منظور او اين است كه در يك مثلث متساويالساقين تعداد درجههاي زاويههاي مجاور به قاعده يكي است، نه اينكه خود آن دو زاويه يكي هستند. لذا در اين گونه موارد براي جلوگيري از اشتباه، ما ديگر از واژه مساوي به معني اقليدسي استفاده نميكنيم، بلكه به جاي آن اصطلاح تعريف نشدة قابل انطباق را به كار خواهيم برد. ميگوييم «در يك مثلث متساوي الساقين زاويههاي مجاور به قاعده قابل انطباقاند. همچنين نميگوييم: «اگر AB مساوي AC باشد، آنگاه DABC متساوي الساقين است». بنابر تعريفي كه از واژه تساوي كردهايم اگر AB مساوي AC باشد، DABC اساساًيك مثلث نخواهد بودبلكه تنها يك پاره خط است. به جاي آن ميگوييم: «اگر AB قابل انطباق با AC باشد، DABC متساوي الساقين است». اين كاربرد از اصطلاح تعريف نشدة قابل انطباق كليتر از مفهومي است كه شما به آن عادت كردهايد. و اين نه تنها براي مثلثها، بلكه براي زاويههاي و پاره خطها هم به كار برده خواهد شد. براي اينكه بفهميد اين واژه را در كجا بايد به كار ببريد چنين تجسم كنيد كه اشياء قابل انطباق «شك و اندازهشان يكي است».
البته بايد تصريح كنيم (همان كاري را كه اقليدس در «بنداشت علوم متعارفه» كرد) كه «يك شيء با خودش قابل انطباق است» و «شيءهاي قابل انطباق با يك شيء، خودشان با هم قابل انطباقاند». احكامي از اين قبيل را بعداً در ميان بنداشتهاي قابليت انطباق (فصل سوم) خواهيم گنجانيد.
فهرست، اصطلاحات هندسي تعريف نشدهاي را كه در بالا آورديم متعلق به داويد هيلبرت[23] است. وي در كتابش به نام مباني هندسه (1899) نه تنها تعاريف اقليدس را روشن ساخت بلكه شكافهايي را هم كه در برخي از براهين اقليدس وجود داشت پركرد. هيلبرت دريافت كه برهان اقليدس از ملاك «دو ضلع و زاوية بين آنها» براي قابليت انطباق مثلثها براساس فرضي بيان نشده (اصل برهمنش) بنا نهاده شده است و اين ملاك را بايد يك بنداشت به شمار آورد. هيلبرت همچنين از كتاب موريتس باش،[24] كه در 1882 نخستين كتاب دقيق در هندسه را منتشر كرده بود، استفاده كرد. پاش فرضهاي بيان نشدة اقليمي در باب «ميانبود[25]» را صريح ساخت. از جملة رياضيداناني كه تلاش كردهاند تا بنياد محكمي براي هندسة اقليدسي بريزند بايد از: ج.پئانو[26]، م.پيري[27]، ورونز[28]، ا.ويلن[29]، ربينسون[30]، ا.و هنتينگتن[31] و فوردر[32] نام برد. هر يك از اين رياضيدانان صورتي از اصطلاحات تعريف نشده را به كار ميبرد كه با فهرست اصطلحات تعريف نشدة هيلبرت تفاوت دارد. مثلاً، پيري تنها به دو اصطلاح تعريف نشده اكتفا كرده است و در نتيجه، بنداشتهاي او پيچيدهتر شدهاند.
چهار اصل اول اقليدس
اقليدس هندسه خود را براساس پنج فرش بنيادي به نام بنداشت يا اصل موضوع[33] بنا نهاد.
اصل اول اقليدس. به ازاي هر نقطةP و هر نقطةQ كه با Pمساوي نباشد خط يكتايي مانندl وجود دارد كه برP وQ ميگذرد.
اين اصل اغلب به صورت غير رسمي چنين بيان ميشود: هر دو نقطه يك خط منحصر به فرد را مشخص ميسازند. ما يگانه خط مار بر نقاطP وQ را با
براي بيان اصل دوم به تعريف زير نياز داريم:
تعريف دو نقطة AوB داده شدهاند. پاره خط ABمجموعهاي است كه اعضاي آن نقاطA وB و همة نقاطي هستند كه بر
اصل دوم اقليدس. به ازاي هر پاره خط AB و هر پاره خط CD نقطة منحصر به فردي
چون E وجود دارد چنانكه B ميان A و E واقع است و پاره خط CD با پاره خط BE، قابل انطباق است.
اين اصل اغلب به طور غير رسمي چنين بيان ميشود: «هر پاره خط AB را ميتوان به اندازة پاره خط BE، كه با پاره خط داده شده CD قابل انطباق است، امتداد داد.» توجه كنيد كه در اين اصل ما اصطلاح تعريف نشدة «قابل انطباق» را به روش تازة مذكور در بالا به كار بردهايم و براي بيان اين امر كه CD قابل انطباق با BE است از علامت متداول
براي بيان اصل سوم بايد تعريف ديگري را وارد كنيم:
تعريف. دو نقطة O و A داده شدهاند. مجموعة همه نقطههايي مانند P به طوري كه پاره خط OP قابل انطباق با پاره خط OA باشد دايره به مركز O ناميده ميشود، و هر يك از پاره خطهاي OP يك شعاع اين دايره نام دارد.
از بنداشت قابليت انطباق كه پيش از اين به آن اشاره كرديم (هر چيز با خودش قابل انطباق است) نتيجه ميشود كه
اصل سوم اقليدس به ازاي هر نقطة O و هر نقطة A كه با O مساوي نباشد دايرهاي به مركز O و شعاع OA وجود دارد.
در حقيقت، چون ما زبان مجموعهها را بيشتر از زبان اقليدس به كار ميبريم، واقعاً لزومي به فرض اين اصل نيست. اين اصل نتيجهاي است از نگرة مجموعهها كه ميگويد: مجموعة نقطههايي نظير P وجود دارد چنانكه براي آنها
تعريف. نيمخط
تعريف. نيمخطهاي
تعريف. يك زاويه به رأس A عبارت است از نقطه A و دو نيمخط
ازن زاويه را با
تعريف. هرگاه دو زاوية BAD Ð و CAD Ð در ضلع AD مشترك باشند و دو ضلع ديگر AB و AC آنها نيمخطهاي متقابل باشند مكمل يكديگرند يا زاويههاي مكملاند.
تعريف. زاويه BAD Ð را قائمه گويند هرگاه مكملش زاويهاي قابل انطباق با آن باشد.
بدين ترتيب ما توانستيم زاوية قائمه را بدون توسل به «درجه» با استفاده از مفهوم تعريف نشدة قابليت انطباق زاويهها تعريف كنيم. «درجه» به طور رسمي تا پيش از فصل چهارم تعريف نخواهد شد، ولي گاه و بيگاه تنها در بحثهاي غير رسمي به آن اشاره خواهيم كرد.
اكنون ميتوانيم اصل چهارم اقليدس را بيان كنيم.
اصل چهارم[38]اقليدس. همة زواياي قائمه با يكديگر قابل انطباقاند.
اين اصل مبين نوعي همگني است. هر چند دو زاوية قائمه ممكن است از همديگر «بسيار دور» باشند با وجود اين «يك اندازه» دارند. لذا اين اصل معياري طبيعي براي اندازهگيري زاويهها در اختيار ما ميگذارد.[39]
اصل توازي
چهار اصل اول اقليدس هميشه براحتي مورد قبول رياضيدانان بوده است. ولي اصل پنجم (اصل توازي) تا سدة نوزدهم سخت موجب جدل و چون و چرا بوده است. در واقع، چنانكه بعداً خواهيم ديد، توجه به صورتهاي مختلف اصل توازي اقليدسي است كه موجب بسط و توسعة هندسههاي نااقليدسي شده است.
در اينجا بيان اصل پنجم را به صورت اصلي، بدان گونه كه در اصول آمده است، بيان نميكنيم. دليلش اين است كه (اگر بخواهيم از دشواريهاي نالازم اجتناب كنيم) بايد اصطلاحات خود را بسيار دقيق تعريف كنيم. براي وضوح بيشتر، قبلاً در نحوة عرضه كردن مطالب اقليدس تغييراتي دادهايم، مثلاً پاره خطها (با زاويهها) را به جاي اينكه «مساوي» بگوييم «قابل انطباق» گفتهايم. تعريف همة اصطلاحات مورد نياز براي اينكه بتوانيم صورت اصلي اصل پنجم اقليدس را به نحوي قابل فهم بيان كنيم ما را از مرحله خيلي دور ميكند، پس بيان آن را تا فصل چهارم به تعويق مياندازيم.
به جاي آن، اصل سادهتري را (كه بعداً نشان خواهيم داد با خود اصل پنجم اقليدس منطقاً همارز است) عرضه خواهيم كرد. اين صورت تازة معمولاً اصل پلي فير[40] ناميده ميشود، كه در كتاب هندسة اقليدسي كه به توسط جان پلي فير تهيه گرديد و در 1795 چاپ شده عرضه گرديده است. هرچند پروكلوس (410-485.م) خيلي پيش از او به آن اشاره كرده است. ما آن را اصل تتوازي اقليدسي خواهيم ناميد، زيرا كه اين اصل هندسة اقليدسي را از هندسههاي ديگري كه براساس نوعي اصل توازي بنا شدهاند متمايز ميسازد. مهمترين تعريف در كتاب حاضر تعريف زيرين است:
تعريف. دو خط l و m موازياند هر گاه همديگر را نبرند، يعني نقطهاي پيدا نشود كه بر هر دو خط واقع باشد. اين امر را با
اولا توجه داشته باشيد كه فرض ما اين است كه خطها در يك صفحه قرار داردند (زيرا كه بنا بر قرارداد، همة نقطهها و خطها در يك صفحه واقعاند مگر اينكه خلاف آن تصريح شود). ثانياً توجه كنيد كه اين تعريف چه نميگويد: نميگويد كه دو خط به يك فاصله از يكديگراند، يعني نميگويد كه فاصلة بين دو خط در همه جا يكي است. از رسم دو خط موازي كه در آن خطها بظاهر متساوي الفاصلهاند گمراه نشويد. ما در اينجا ميخواهيم دقيق باشيم، پس نبايد مفروضاتي را كه بصراحت بيان نكردهايم در برهان خود وارد سازيم. ضمناً فوراً نتيجه نگيريد كه خطهاي موازي متساوي الفاصله نيستند. ما خود را به هيچيك از اين وسوسهها تسليم نميكنيم و داوري را براي بعد از موقعي ميگذاريم كه موضوع را بدقت مطالعه كرده باشيم. در اينجا تنها چيزي كه از آن اطمينان داريم اين است كه دو خط موازي همديگر را نميبرند.
اصل توازي اقليدسي به ازاي هر خط l و هر نقطة p غير واقع بر آن تنها يك خط مانند m وجود دارد چنانكه از p ميگذرد و با l موازي است.
چرا اين اصل بايد تا اين اندازة ماية جدل باشد؟ اين اصل ممكن است در نظر شما «بديهي» جلوه كند، شايد به اين علت كه در شرايطي بودهايد كه ميبايستي طبق مفاهيم اقليدسي فكر كنيد. اما اگر ما اصول هندسه را انتزاعهايي از تجربه انگاريم، ميتوانيم تفاوت اساسي ميان اين اصل و چهار اصل ديگر را دريابيم. دو اصل اول از تجربيات ما در بارة رسم با يك ستاره منتزع شدهاند، اصل سوم از تجربيات ما در رسم با پرگار ناشي ميشود؛ اصل چهارم شايد به عنوان تجريدي با بداهت كمتر در نظر آيد، ولي اين اصل هم از تجربيات ما در بارة اندازهگيري زاويههاي با تفاله نتيجه ميشود (كه در اين اندازهگيري مجموع دو زاويه مكمل ْ180 است و اگر دو زاوية مكمل با يكديگر قابل انطباق باشند اندازه هر يك بايد ْ90 باشد).
اصل پنجم با هر چهار اصل فوق متفاوت است. بدين معني كه نميتوانيم به طور تجربي تحقيق كنيم كه آيا دو خط همديگر را ميبرند يا نه. زيرا كه ما فقط پاره خطها را ميتوانيم رسم كنيم نه خطها را. ميتوانيم پارهخطها را بيش از پيش امتداد دهيم تا ببينيم كه آيا همديگر را ميبرند يا نه؛ ولي نميتوانيم آنها را تا بينهايت امتداد دهيم. تنها وسيلة ما اين است كه توازي را به طور نامستقيم با استفاده از ملاك ديگري غير از تعريف فوق تحقيق كنيم.
چه ملاك ديگري براي توازي lوm ميتواند وجود داشته باشد؟ اقليدس فكر رسم خطي مانند t متقاطع با lوm (در دو نقطه متمايز)، و اندازهگيري عدة درجات زاويههاي دروني a و b، واقع در يك طرف t را عرضه كرد. اقليدس پيشبيني كرد كه هرگاه مجموع زاويههاي a و b كمتر از ْ180 باشد، دو خط l وm (اگر به اندازة كافي امتداد داده شوند) يكديگري را در يك طرف t، در همان طرف زاويههاي a و b ميبرند. در واقع محتواي اصل موضوع پنجم اقليدس همين است.
اشكالي كه در اين ملاك توازي وجود دارد اين است كه ]اين ملاك[ مبتني بر فرضي است، كه در واقع، با اصل توازي كه در بالا ذكر كرديم منطقاً هم ارز است (¬هم ارزي اصول توازي-فصل چهارم). پس براي متقاعد ساختن خود به صحت اصل توازي، نميتوانيم از اين ملاك – كه به دور در استدلال منجر ميشود – استفاده كنيم. خود اقليدس از ماهيت چون و چرادار اصل توازي آگاهي داشته است. زيرا كه استفاده از آن را تا آنجا كه ميتوانسته (تا اثبات بيست و نهمين قضية خود) به تأخير انداخته است.
تلاش براي اثبات اصل توازي
به ياد بياوريد كه اساساً منظور از اصل موضوع (بنداشت) اصلي بود آنچنان ساده و بديهي كه هيچ كس نتواند در درستي آن ترديد كند. ولي، اصل توازي از همان آغاز، به اين عنوان كه خصوصيات يك فرض اثبات نشده را دارا نيست، مورد حمله قرار گرفت. رياضيدانان در طول دو هزار سال تلاش كردند تا آن را از چهار اصل ديگر نتيجه بگيرند و يا اصل ديگري را كه به خودي خود بداهت بيشتري داشته باشد جانشين آن سازند. همة تلاشها براي اينكه آن ار از چهار اصل ديگر نتيجه گيرند به ناكامي انجاميد. زيرا آنچه را كه اصطلاحاً برهان ميناميدند هميشه متضمن فرضي نهائي بود كه درستي آن قابل اثبات باشند منجر به اصولي ميشد كه به طور منطقي يا اصل توازي همارز بودند و بالمآل از اين جانشينها هم نتيجهاي عادي نميشد. ما اين تلاشها را كه بسيار آموزندهاند در فصل پنجم به تفصيل بررسي خواهيم كرد. اكنون به يكي از آنها ميپردازيم.
آدرين ماري لژاندر[41]
چنان به خود مشغول كرده بود كه در طي 29 سال چند بار اصول هندسه[42]اش را تجديد چاپ كرد و در هر برا به يكي از كوششهاي تازهاش در مورد اصل توازي را در آن درج نمود.
در اينجا به ذكر يكي از كوششهاي او ميپردازيم:
نقطة p كه بر خط l نيست داده شده است. از P عمود PQ را بر l وارد ميآوريم (Qپاي عمود) و فرض ميكنيم m خطي باشد كه از P بر
ممكن است اين احساس به شما دست دهد كه اين برهان به اندازة كافي پذيرفتني است با اين حال چگونه ميتوانيد بگوييد درست است؟ بايد درستي هر مرحله را اول با تعريف دقيق هر اصطلاح اثبات كنيد – مثلاً، بايد معني «عمود بودن) دو خط را تعريف كنيد – والا چگونه ميتوانيد درستي ادعاي موازي l و m را، صرفاً به سبب يك عمود مشترك داشتن، بپذيريد؟ (بايد اول، اگر بتوانيد، آن را به عنوان يك قضية جداگانه اثبات كنيد). بايستي درستي ملاك قابليت انطباق (ض ز ض) را در آخرين حكم قبول كنيد. بايد «درون» يك زاويه را تعريف و ثابت كنيد خطي كه از درون يك زاويه ميگذرد بايد يكي از اضلاع آن را ببرد. در اثبات همة اين چيزها بايد خاطر جمع باشيد كه تنها از چهار اصل اول استفاده ميكنيد و از هيچ جكمي، هم ارز اصل پنجم، كمك نميگيريد والا گرفتار برهان دوري ميشويد.
بدين ترتيب پيش از آنكه بتوانيم نقايص را پيدا كنيم بايد كارهاي زيادي انجام دهيم. ما اين كار مقدمات را در چند فصل بعد انجام خواهيم دارد تا بتوانيم با اطمينان خاطر بگوييم كه برهان پيشنهادي لژاندر صحيح است يا نيست. (برهان لژندر شامل چند حكم است كه نميتواند آنها را به كمك چهار اصل اول ثابت كرد.) در نتيجه بهتر خواهيم توانست مباني هندسة اقليدسي را بفهميم. خواهيم ديد كه قسمت اعظم اين هندسه مستقل از نگرة توازي است و در هندسة هذلولوي نيز درست است.
تمرينات دورهاي
كداميك از احكام زيرين درست است
(1) اصل توازي اقليدسي بيان مي كند به ازاي هر خط l و هر نقطه p غيرواقع بر l خط منحصر به فردي مانند m وجود دارد كه بر P مي گذرد و با l موازي است .
(2) «زاويه » به عنوان فضاي بين دو نيمخطي تعريف مي شود كه از يك نقطه مشترك خارج شده باشند.
(3) بيشتر نتيجي كه در صاول اقليدس آمده توسط خود اقليدس ك شف شده است .
(4) بناب ر تعريف ، خط m زماين كه با خط l «موازي » است كه به ازاي هر نقطه P و Q واقع بر m فاصله عمودي P از l برابر فاصله عمودي Q از l باشد
(5) لزومي نداشت كه اقليدس اصل توازي را كشف كند زيرا رياضيدان فرانسوي ، لژاندن آن را ثابت كرده بود
(6) «قاطع» نسبت به دو خط ، خطي را گويند كه هر دوي آنها را در نقاط متمايز ببرد.
(7) بنا به تعريف ، يك «زاويه قائمه » زاويه اي است 90 درجه
(8) «بنداشتها » يا « اصول » احكامي هستند كه پذيرفته مي شوند بي آنكه درستي آنها بعدا اثبات شود ، در حالي كه «قضايا» يا «گزاره ها » احكامي هستند كه با استفاده از بنداشتها ثابت مي شوند .
(9)
(10) يونانيهاي قديم اولين افرادي بودند كه براي اطمينان از درستي احكام رياضي در اثبات آنها پافشاري مي كردند .
تمرينات
در تمرينهاي 1 تا 4 از شما خواسته شده است كه بعضي از اصطلاحهاي آشناي هندسي را تعريف كنيد . اين تمرينها براي دوره كردن اين مفاهيم است و همچنين تمريني است براي بينان دقيق تعاريف . هنگامي كه چيزي را تعريف مي كنيد مي توانيد ، از پنج اصطلاح تعريف نشده هندسي و همه اصطلاحات هندسي ديگري كه تاكنون در متن يا در تمرينهاي پيشين تعريف شده اند استفاده كنيد .
در برخي موراد پيدا كردن يك تعريف مستلزم اندكي تفكر است . مثلا چگونه مي خواهيد تعامد را براي دو خط l و m همديگر را مي برند و در نقطه برخورد زاويه قائمه مي سازند .» از مفهومهاي «مي برند» و «زاويه قائمه » مجازيم استفاده كنيم زيرا كه اين اصطلاحات قبلا تعريف شده اند ولي معني اين حكم كه دو خط با هم زاويه قائمه مي سازند چيست ؟ بديهي استب راي نشان دادن منظور خود مي توانيم از رسم شكل استفاده كنيم ولي مسئله اين است براي نشان دادن منظور خود مي توانيم از رسم شكل استفاده كنيم ولي مسئله اين است كه بايد مضووع لفظا تنها با استفاده از اصلاحاتي كه قبلا تعريف شده اند بيان شود . بنا به تعريف صفحه 13 زاويه از دو نيمخط نامتقابل كه از يك راس خارج مي شود تشكيل شده است . لذا مي توانيم l و m را عمود بر هم تعريف كنيم هر گاه در يك نقطه a همديگر را ببرند و نيمخطي مانند
چنانچه
1- اصطلاحات زير را تعريف كنيد :
(أ) نقطه M وسط پاره خط AB
(ب) عمود منصف پاره خط AB (مي توانيد از اصطلاح «وسط » كه همين الان آن را تعريف كرديد استفاده كنيد .
(ج) نيمخط
(د) نقاط C.B,A بر يك خط هستند
(هـ) خطوط L و m و n مقارب اند
2- اصطلاحات زيرين را تعريف كنيد :
(أ) مثلث ABC
(ب) راسهاي اضلاع و زاويه هاي ABC
(ج) اضلاع مقابل به و مجاور به راس A از ABC
(د) ميانه هاي يك مثلث
(هـ) ارتفاعات يك مثلث
(و) مثلث متساوي الساقين ، قاعده آن و زاويه هاي مجاور به قاعده آن
(ز) مثلث متساوي الاضلاع
(ح) مثلث قائم الزاويه
با استفاده از اين تعريف مفاهيم زير را تعريف كنيد :
(أ) زاويه هاي ABCD
(ب)اضلاع مجاور ABCD
(ج) اضلع روبرو در ABCD
(د) قطرهاي ABCD
4-زاويه هاي متقابل به راس راتعريف كنيد چگونه مي خواهيد ثابت كنيد كه زاويه هاي متقابل به راس بريكديگر قابل انطباق اند (فقط طرح اثباتي را بريزيد – واردجزئيات نشويد .)
5- با استفاده از يك بنداشت قابل انطباق (صفحه 11) حكم زير را ثابت كنيد : هر گاه P و Q دو نقطه دلخواه از دايره به مركز o و شعاع OA باشند آنگاه
6- (آ) دو نقطه A و B و يك نقطه سوم C ميان آنها داده شده است (توجه داشته باشدي كه واژه ميان اصطلاحي است تعريف نشده آيا مي توانيد راهي پيدا كنيد كه از روي اصول بتوانيد ثابت كنيد C بر
(ب ) فرض مي كنيم كه توانستيد ثابت كنيد C بر
7- هر گاه S و T دو مجموعه باشند ، اجتماع
(اول ) يك شي را متعلق مي شمارند اگر ، و تنها اگر به S يا به T ( يا به هر دوي آنها ) متعلق باشد
(دوم) يك شي را متعلق به
دو نقطه A و B داده شده اند . دو نيمخط
8- براي اينكه نياز به تعريف دقيق را بيشتر نشان دهيم تعريفهاي زيرين را كهب راي «مستطيل » ممكن هستند در نطر مي گيريم :
(اول ) يك چهار ضلعي با چهار زاويه قائمه
(دوم ) يك چهار ضلعي كه همه زوايايش ب هم قابل انطباق باشند
(سوم ) متوازي الاضلاعي كه لااقل يك زاويه قائمه داشته باشد
9- آيا مي توانيد راهي بينديشيد كه به كمك اصول ثابت كنيد كه به ازاي هر خط l :
(أ) نقطه اي واقع بر l وجود دارد؟
(ب) نقطه اي غيرواقع بر l وجود دارد؟
10- آيا مي توانيد راهي بينديشيد كه به كمك اصول ثابت كنيد صفحه ناتهي است يعني نقطه ها و خطها وجود دارند ؟(با معلم خود اين مسئله را مطرح كنيد كهوقتي مي گوييم موجودات رياضي از قبيل نقطه و خط وجود دارند يعني چه)
11- آيا فكر مي كنيد كه اصل توازي اقليدسي «بديهي » است ، دلايل خود را ضمن مقاله كوتاهي ذكر كنيد
12- آيا فكر مي كنيد كه بتوان روش بنداشتي را براي موضوعهايي غيراز رياضيات هم به كار برد ، آيا قانون اساسي ايلات متحده (به انضمام تمام اصلاحاتي كه در آن شده است )فهرست بنداشتهايي است كه دادگاههاي فدرال روشهاي قانوني خود را منطقا از آنها اقتباس مي كنند ؟ آيا فكر مي كنيد «حقايقي » كه در اعلاميه استقلال تاكيد شده اند خود بخود «بديهي » هستند ؟
13- تفسيري بر كاربرد روش بنداشتي اسپينوزا بنويسيد كه نامبرده آن را در 1675 در كتابي تحت عنوان زير نوشته است قوانين اخلاقي كه بر ترتيب هندسي اثبات و به پنج جز تقسيم شده اند جز اول در خدا جز دوم در ماهيت و منشا ذهن ، جز سوم در ماهيت و منشا ء عواطف جز چهارم در قيود انسان يا نيروي عواطف و جز پنجم در نيروي خود يا آزادي انسان ( قسمت عمده نظر خود را به جزء هاي چهارم و پنجم اختصاص دهيد خود يا آزادي انسان (قسمت عمده نظر خود را به جزء هاي چهارم و پنجم اختصاص دهيد )
14- تفسيري بر اين پرسش كه مفيستوفلز از فاوست كرده است بنويسيد : «مي پرسم ، آيا درست است ، حتي آيا عاقلانه است كه هم خودت و هم دانشجويانت را كسل كني ؟»
تمرينهاي اصلي
1-در اين دسته از تمرينه مي خواهيم حل چند مسئله اساسي اقليدسي را از راه ترسيم با پرگار و ستاره از نظر بگذرانيم اين گونه ترسيمها از دوران يونان قديم تا سده نوزدهم كه سرانجام همه مسائل ترسيمي كهن حل شدند رياضيدانان را شيفته خود ساخته بودند .
(أ) پاره خط AB داده شده است عمود منصف آن را رسم كنيد .(راهنمايي : همان گونه كه در شكل نشان داده شده است AB را به صورت قطري از يك لوزي در آوريد .
(ب) خط l و يك نقطه P ناواقع برآن داده شده اند از P خطي عمود بر l رسم كنيد
(ج)خط l و يك نقطه P ناواقع بر آن داده شده اند . از P خطي رسم كنيد كه بر L عمود باشد . (راهنمايي :مثلث متساوي الساقين abp
(د) خط I و يك نقطه p ناواقع بر آن داده شده اند ازp خطي به موازات I رسم كنيد .(راهنمايي: از (ب) و (ج) استفاده كنيد )
(ه) نيمساز يك زاويه را رسم كنيد .(راهنمايي: از اين قضيه اقليدس كه عمود منصف قاعده مثاث متساوي الساقين نيمساز زاويه روبرو به قاعده آن است استفاده كنيد.)
(و) مثلث abc
(ز) زاويه
2. اقليدس پر گار را فرو ريختني 1 فرض مي كرد . يعني اگر دو نقطه pوq داده شده باشد پرگار نمي تواند دا يره اي به مركز p بكشد كه بر q بگذرد ( اصل سوم ) : و لي ، نوك پرگار نمي تواند به مركز ديگر o برده شود و داغ يرهخ اي با همان شعاع رسم كند . و قتي نوك پرگار حركت داده شد، پرگار فرو مي ريزد . ترسيمهاي مربوط به تمرين 1 را بررسي كنيد و ببنيد كه آيا مي شود آنها را با پرگاري فرو ريختني رسم كرد ؟ ( در اين تمرينها و قتي مي گو ئيم خطي (( داده شده )) است منظور اين است كه دو يا چند نقطه بر آن داده شده اند .)
(أ) سه نقطه p، qوr داده شده اند با يك ستاره و يك پرگار فرو ريختني مستطيل pqst
(ب) پاره خط و نيم خط
تمرين (ب) نشان مي دهد كه شما مي توانيد پاره خطها را با يك پرگار فرو ريختني و يك ستاره انتقال دهيد. پس مي توانيد همه ترسيمها را چنانكه گو يي پرگار ((فرو ريختني )) نيست انجام دهيد .
3. خطكشي كه در تمرينها پيشين به كار برديد نامدرج فرض شده بود ( اگر هم مدرج بود فرض اين بود كه مجاز نبو ده ايد از درجه بندي استفاده كنيد ). اما اكنون فرض مي كنيم كه بر اين خط كش دو نشانه طوري گذاشته شده باشند كه فا صله اي مانند d را مشخص سازند. ارشميدس نشان داده است كه چگونه مي توانيم يك سوم زا ويه اي ر رسم كنيم:
اگر زا ويه اي به راس o داده شده باشد، يك دايره
4. عدد
(أ)
(ب) پيدا كرئن نقطه m وسط ab.
(ت) پيدا كردن نقطه e ميان aو e باشد و
(ث) پيدا كردن نقطه f پاي عمود مرسوم از e بر dc.
(ج) آنگاه aefd مستطيل زرين است ( از قضيه فيثاغورس در
(ح) بعلاوه befc مستطيل زرين ديگري است ( ابتدا نشان دهيد p=p-1/1 ( .
حل دو تمرين بعدي مستلزم داشتن اطلاعاتي در زميته مثلثات است.
5. مصريان مي پنداشتند كه هر گاه طواهاي اضلاع يك چهار ضلعي a،b،cوd باشد ، مساحت آن ،s، از دستور (A+c)(b+d)/4 به دست مي آيد . ثابت كنيد كه د ر واقع 4s<(a+c)(b+d) و تساوي تنها زماني بر قرار است كه چهار ضلعي مستطيل با شد .( را هنمايي: دو برابر مساحت مثلث مساوي است با
6. به گونه اي مشلبه ثابت كنيد كه هر گاه طولهاي اضلاع مثلثي a، bو cباشند ، مساحت آن درنا برابري زير صدق مي كند:
تساوي تنها زماني بر قرار مي شود كه مثلث متساوي الساقين الاضلاع باشد ( راهنمايي: هرگاه
چهار تمرين زير به پژوهش در كتابخانه نياز دارد.چ
7. مقاله اي بنويسيد و در آن بتفصيل بيان كنيد كه چرا تثليت يك زاويه غير مشخص يا تربيع دايره ، تنها با پرگار و ستاره غير ممكن است (
8. اينك دو نتيجه مشهور ديگر از نگره ترسيمات هندسي:
(أ) گ. موهر 1 رياضيدان دانماركي و ل.ماسكروني2 ايتاليايي مستقل از يكديگر كشف كردند كه همه ترسيمهاي نقاط در هندسي اقليدسي را مي توان با يك پرگار تنها انجام داد. البته خط را نمي توان تنها با پرگار رسم كرد ، ولي مي توان آن را با پيدا كردن دو نقطه اش به وسيله پرگار مشخص نمود. بدين معني ، موهر و ماسكروني نشان دادند كه ستاره مورد لزوم نيست.
(ب) از سوي ديگر ، ي.اشتاينر3 آلماني و ژ.و.پونسله 4 فرانسوي نشان دادند كه كليه ترسيمهاي اقليدسي را مي توان تنها با يك ستاره انجام داد مشروط بر اينكه ابتدا يك دايره و مركزش داده شده باشند .
گزارشي در باب اين دو كشف جالب تهيه كنيد(
9. مثلث غير مشخص
10. اين مسئله پژوهشي است كه ممكن است جواب آن معلوم باشد، هر چند به آن
بر نخورده ام. آيا تعميم زيبايي از قضيه مورلي براي مواردي كه هر زاويه از مثلث به 4، 5
،6، ......جزء برابر بخش شود وجود دارد يا نه؟ اگر به جاي مثلث شكل ديگري نظير 4 ضلعي ، 5ضلعي ،6ضلعي وغيره داشته باشيم چطور؟
[1] -H.S.M.Coxeeter
[2] -continuum
[3] -Elements
[4] -elliptic geomentry
[5] -نگرة نسبيت خاص اينشتين كه براي مطالعة پاريزههاي زير اتمي لازم است. براساس هندسة سادهتر فضا – زمان، كه هـ. مينكوفسكي واضح آن است نهاده شده است. نامهاي «هندسة هذلولوي» و «هندسة بيضوي» توسط ف. كلاين گزيده شده است. بعضي مؤلفان اين هندسهها را بترتيب «هندسة لوباچفسكي» و «هندسة ريماني» مينامند كه اصطلاحاتي گمراه كنندهاند.
[6] -روش اصل موضوعي.
[7] -Model
[8] -Vitruvius
[9] -Nebemiah
[10] -طوماري در مصر پيدا شده كه از كهنترين استاد رياضيات در مصر باستان است و در سال 1858 عتيقه فروش اسكاتلندي به نام الكساندر هنري رايند آن را خريداري كرد و از اين رو به نام او مشهور شد – م.
[11] -در سالهاي اخير مقدار تقريبيp با تعداد ارقام اعشاري زياد به توسط رايانهها حساب شده است و اندازة آن تا پنج رقم اعشاري تقريب 14159ر3 است. در 1789 يوهان لامبرت ثابت كرد كه p مساوي هيچ كسري (عدد گويا) نيست. و در 1822 ليندمان ثابت كرد كه p عددي است غير جبري. بدين معني كه در هيچ معادلة جبري با ضرايب گويا صدق نميكند
[12] -Ctto Neugebauer
[13] -Milete
[14] -Proclus
[15] -Eudoxus
[16] -Archytas
[17] -Theaetetus
[18] -pure mathematics
[19] -براي كسب اطلاعات بيشتر در زمينة رياضيات قديم به كتاب بارتل ون در وردن Bartel van der Waerden به نام Science Awakening (آكسفورد، يونيورسيتي، پرس – انتشارات دانشگاه آكسفورد – 1961) مراجعه كنيد.
[20] -axiomatic method,
[21] -و يا ممكن است در مرحلهاي از دليل به همان گزارهاي كه اثبات آن مورد نظر است بازگرديم، كه در اين صورت ميگوييم دچار «دور» شدهايم. اصولاً در اين گونه موارد به جاي اينكه بگوييم دچار تسلسل ميشويم بهتر است بگوييم دچار دور يا تسلسل ميشويم-م.
[22] -Concruent
[23] -David Hilbert (1862-1943).
[24] -Moritz Pasch
[25] -betweenness
[26] -G. Peano
[27] -M.pieri
[28] -H.Veronese
[29] -O.Veblen
[30] -G.de B.Robinson
[31] -E.V.Huntington
[32] -H.G.Forder
[33] -از اين به بعد براي كوتاهي كلام به جاي «اصل موضوع» فقط واژة «اصل» را به كار خواهيم بدر مگر در مواردي كه ابهامي ايجاد كند كه در آن صورت اشاره خواهيم كرد-م.
[34] -توجه در بارة علامتگذاري، در بسياري از كتابهاي هندسة دبيرستاني
[35] -از اين به بعد، در همه جا ستاره به جاي خط كش نامدرج به كار برده خواهد شد.م.
[36] -با وجود اين، تعيين اينكه دقيقاً رسم هندسي كداميك از مسائل تنها به كمك ستاره و پرگار ميسر است در رياضيات خود، مسئلة جالبي است. تا سدة نوزدهم ثابت نشده بود كه حل ترسيمي مساطلي نظير تثليت زاوية دلخواه، تربيع دايره، تضعيف مكعب، تنها به كمك پرگار و ستاره ناشدني است. اواريست گالوا (Evariste Galois) با تبديل مسئلهاي هندسي به مسئلهاي جبري اين مطلب را ثابت كرد. نامبرده نشان داد كه حل مسائل به كمك ستاره و پرگار تنها زماني ميسر است كه حل اين مسائل از راه جبر به اعمال، جمع، تفريق، ضرب، تقسيم و جذرگيري منجر شود. در معادلات جبري ويژهاي كه براي مسائلي نظير تثليت زاويه نوشته ميشود، به اين دليل مسئلة حل نشدني است كه ريشههاي سوم دخالت ميكنند. البته ميتوان يك زاويه را به كاربردن ابزارهاي ديگري نظير يك خطكش نشاندار و پرگار به سه قسمت مساوي تقسيم كرد (¬ Eves, Moise, Kutuzov يا به تمرينهاي اصلي پايان اين فصل.)
[37] -مطابق اين تعريف، چيزي نظير «زاوية نيمصفحه» (Strainght angle) وجود ندارد. ما اين عبارت را حذف ميكنيم. زيرا بيشتر تصديقهايي كه در مورد زاويه ميكنيم شامل «زاويه نيمصفحه» نميشوند. ]منظور از «زاوية نيمصفحه» زاويهاي است كه ضلعهايش بر امتداد هم باشند. م.[
[38] -به طوري كه قبل گفتيم هر جا «اصل» نوشتيم منظور همان «اصل موضوع» است.م.
[39] -بر خلاف،هيچ معيار طبيعي براي اندازهگيري دراز در هندسة اقليدسي وجود ندارد. يكههاي درازا (پا، متر و غيره) بايد به دلخواه گزيده شوند. از سوي ديگر، واقعيت جالب توجه در هندسة هذلولوي اين است كه معياري طبيعي براي اندازهگيري درازا ميپذيرد (فصل ششم).
[40] -Playfair’s Postulate
[41] -Adrien Marie Legendre (1752-1833).
[42] -ترجمه ديوسي از اصول اقليدس رايجترين متن هندسه در ايالات متحده در سدة نوزدهم بود. شهرت لژاندر بيشتر به خاطر روش كمترين مربعات در آمار، قانون تقابل مربعي در نگرة اعداد و چند جملهايهاي لژاندر در معادلات ديفرانسيل است. تلاش او براي اثبات اصل توازي به دو قضية مهم در هندسة نتاري منجر شده است (¬فصل چهارم).
توضيح، اگر p و q دو عدد اول فرد متمايز باشند، دستور،
را قانون تقابل مربعي نامند. در اين دستور، نماد